خواهم که در این غمکده آرام بمیرم
گمنام و سفر کرده و بی نام بمیرم
کس نیست که آزاد کند مرغ دلم را
پر بسته و دل خسته در این دام بمیرم
من کام دل از جلوه حسن تو گرفتم
هر چند در این معرکه ناکام بمیرم
خواهم که در این غمکده آرام بمیرم
گمنام و سفر کرده و بی نام بمیرم
کس نیست که آزاد کند مرغ دلم را
پر بسته و دل خسته در این دام بمیرم
من کام دل از جلوه حسن تو گرفتم
هر چند در این معرکه ناکام بمیرم