اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد
باور محال بودنش را عوض کن .
اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد
باور محال بودنش را عوض کن .
دوره، دوره آدم هایی ست که همخواب هم می شوند
ولی هرگز خواب هم را نمی بینند .
حـقـیـقـت دارد !
کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی
تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه
بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !
آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!
سعی نکن متفاوت باشی!
فقط "خوب باش"
خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است...
همین که تو میدانــی
" دوستت دارم"
کافیست...
بگذار خفه کند خودش را
دنیا...
دلتنـــــــــــــــــگی
عین آتش زیر خاکــــــستر است
گـــــــاهی فـــــــکر میکنی تمـــــــــام شده
امّـــــا یــک دفــــعه
همه ات را آتــــش مـــــــــــیزند . . .
آب می خواهم سرابم می دهند / عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب / از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟؟؟؟؟؟؟؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند / بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست / از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد / یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام / تیشه زد بر ریشه اندیشه ام
عشق اگر این است مرتد می شوم / خوب اگر این است من بد می شوم
بس کن ای دل، نابسامانی بس است / کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سر در گم شدم / عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو می کنم / هرچه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خنجر به دست / بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستم بت پرستی کار ماست / چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم / طالعم شوم است باور میکنم
من که با دریا تلاطم کرده ام / راه دریا را چرا گم کرده ام ؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن / من خودم خوشباورم گولم مزن
من نمی گویم که با من یار باش / من نمی گویم مرا غم خوار باش
من نمی گویم ... دگر گفتن بس است / گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین! شاد باش / دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما یاری نبود / قصه هایم را خریداری نبود !!!
وای ! رسم شهرتان بیداد بود / شهرتان از خون ما آباد بود
از درو دیوارتان خون می چکد / خون من . فرهاد. مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شومتان / خسته از همدردی مسمومتان
این همه خنجر دل کس خون نشد / این همه لیلی .کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان / بی ستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام / بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور و پایم لنگ بود / قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود / تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مرا وا کرد ؟ نه! / فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه!
هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه! / هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه!
هیچ کس اشکی برای ما نریخت / هر که با ما بود از ما میگریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست / حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بروی زمین زل می زنم / گاه بر حافظ تفائل میزنم
حافظ دیووانه فالم را گرفت / یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
حتما نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی. آدم هایی یافت می شوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان، در تو بیزاری می رویاند...
جای خالی سلوچ "محمود دولت آبادی"
رگ خواب این دل تو دست تو بوده
ترک های قلبم شکست تو بوده
منو با یه لبخند به ابر ها کشوندی
با یک غطره اشکت به آتیش نشوندی
مدارا نکردی بادلواپسی مو ندیده گرفتی
غم بی کسی مو با این آرزویی که بی تو محاله
یه شب خواب آروم فقط یک خیاله
چه قدر حیف این عشق همین جور هدر شه
یکی از منو تو بره در به در شه
باید سر کنم با همین جای خالی
حالا تو نبودم بگو در چه حالی
مدارا نکردی با دلواپسیمو ندیده گرفتی
غم بی کسی مو با این آرزویی که بی تو محاله
یه شب خواب آروم فقط یک خیاله
به خدا بی تو زندگی برام محاله
محاله محاله
محاله
تعداد صفحات : 3